سریالهایی که طی سالهای اخیر از آنتن تلویزیون پخش شده، به رغم آمار بالای مخاطبانی که مدیران ارشد سیما ارائه میدهند، از نظر میزان مخاطب رسانهای که عنوان «ملی» دارد، محل مباحث فراوانی است. صحبت سر صدق یا کذب قول مدیران ارشد سیما نیست، بحث اصلی بررسی و یافتن حقیقت موجود در روند تولید سریالهای تلویزیون است.
طبیعی است با وجود شبکههای متنوع ماهوارهای و مخصوصاً افزایش شبکههای فارسی زبان و بهدنبال آن پخش سریالهای مختلف، ذائقه مخاطب ایرانی به آن سمت گرایش پیدا کند و مدیران تلویزیون برای حفظ مخاطب خود همچنان ماشین تولید سریال را روشن نگه دارند، اما این سریالها تا چه اندازه موفق به تأمین سلایق مخاطبان ایرانی شده اند؟
موضوعی که طی یک میزگرد با کارشناسان فنی، آن را از مناظر مختلف آسیب شناسی کردهایم. در این میزگرد همایون اسعدیان بهعنوان کارگردان که سریال تازهاش با نام «لحظه گرگ و میش» این روزها از آنتن شبکه سه سیما پخش میشود، رضا درستکار منتقد پیشکسوت سینما و تلویزیون و احسان جوانمرد فیلمنامه نویس که آخرین کار او با نام «بانوی عمارت» اخیراً به پایان رسید، سطح کیفی تولید سریالهای تلویزیونی در سالجاری و نگرش مدیران سیما را آسیب شناسی میکنند.
طی سالهای اخیر و بویژه امسال، در تولید و پخش سریالهای تلویزیونی با معضلی به نام «سریالهای مصرفی» مواجه هستیم. به این معنی که با اتمام پخش یک سریال و شروع سریال جدید، مخاطب تلویزیون فراموش میکند که سریال قبلی چه بود و داستانش چه موضوعی را روایت میکرد. اساساً علت این مصرفی شدن سریالهای تلویزیون را در وجود چه عواملی باید جست و جو کرد؟
درستکار: طبیعتاً هر اثر سینمایی و تلویزیونی که تولید میشود، برای مصرف بیننده است. من فکر میکنم بخشی از سؤال شما ناظر بر این است که چرا سریالهای اخیر ماندگاری لازم مثل بعضی سریالهای قدیمی را ندارند؟ پاسخ این سؤال خیلی روشن است. برای اینکه آن زحمت و دقت لازم پشت انتخاب عوامل تولید یک سریال ماندگار مثل کارگردان، فیلمنامه نویس و درکل آدمهایی که دقیق هستند، نیست. بخش مهمی از این انتخابها بویژه در تلویزیون، با مناسبات خارج از هنر تصویر رقم میخورد.
فرض کنید من مدیری در یکی از شبکهها هستم؛ ترجیح میدهم به کسی مجوز ساخت سریال بدهم که بتوانم در نقطهای با او تعامل داشته باشم. خدای نکرده کسی را متهم نمیکنم که بهدنبال نفع مادی از این جریان فاسد است، اما منکر فساد هم نمیشوم. به هر حال ترجیح میدهم به کسی سریال بدهم که کار با او راحت باشد و به قول خودمان، ولوم این آدم دستم باشد. این جریان تبدیل به مدل آشکاری از مدیران شده. در جمهوری اسلامی، مخصوصاً در بحث فرهنگی و بویژه در تلویزیون، مدیران دوست دارند با کسانی کار کنند که ولوم آنها دست شان باشد.
یعنی اصلاً جنبه هنری و ماندگاری اساساً برای این مدیران اهمیتی ندارد؟
درستکار: این ویژگیها برای مدیری مهم است که با مختصات فرهنگی آشناست و سابقه طولانی در این امور دارد. مدیران فرهنگی فعلی در سطح کلان و مخصوصاً تلویزیون، بیش از آنکه مدیر فرهنگی باشند، کارگزار اجرایی به حساب میآیند. من در میان این افراد کسی را نیافتم که استراتژی مدیریت فرهنگی را داشته باشد یا بخواهد کاری را از الف به ب ختم کند.
این بیچارهها دائماً نگران کمیتها هستند. در واقع بخش مهم پاشنه آشیل سیستم ما که کمیت گرایی است، از همین تلویزیون میآید. تلویزیون با کمیتگرایی جای تمام ضعفها، گرفتاریها و نقدها را پر میکند. وقتی میپرسی چرا دلار گران است؟ پاسخ میدهند که چه میگویی! مردم در ۲۲ بهمن راهپیمایی میلیونی کردند.
میگویی من به این کار ندارم که مردم ۲۲ بهمن راهپیمایی میلیونی کردند. من به این کار دارم که مردم به فلاکت افتادند. او بلافاصله آمار جمعیت، کمیت سریالها، کمیت کانالها را به رخ تو میکشد. آمار خانوادهها و پدر و مادرها را پیش چشمت میگذارد که یعنی ببین چه جمعیت زیادی سریالها را میبینند.
معتقدید همه اینها جنبه نمایشی دارد.
درستکار: دقیقاً! من از مدیران فرهنگی حداقل ۱۰ سال غیبت مطلق در حوزه فرهنگ میبینم. آنچه میبینم، فاقد استراتژی، فاقد نقشه راه، فاقد نقشه درست است؛ همه اینها یعنی گذران امور.
اسعدیان: آقای درستکار از زاویه درستی موضوع را ارزیابی کردند. من نگاه ایشان را به بخش دیگری وصل میکنم؛ در واقع صحبت ایشان را ادامه میدهم. این نکته را به صراحت خطاب به مدیران تلویزیون گفتهام که بعضی وقتها که این سریالها را نگاه میکنم، احساسم این است جایی که اینها نشان میدهند، با محیطی که ما در آن زندگی میکنیم، فرسنگها فاصله دارد.
ظاهراً سرزمین دیگری را نشان میدهند؛ چون با واقعیات زندگی ما جور در نمیآید. این موضوع هم در تبلیغاتی که نشان میدهند و هم در سریالهایی که پخش میکنند کاملاً مشهود است. در تبلیغات آماری که ارائه میدهند این علامت سؤال را ایجاد میکند که آمار ارائه شده مربوط به کجاست؟
یا سریالهایی که نشان میدهند به گونه ای است که ما هیچ بخشی از شرایط موجود را نمیبینیم. انگار زمان و مکان ندارد و میتواند به هر مکان یا سرزمین دیگر مرتبط باشد. نداشتن زمان و مکان یک شبه به وجود نیامده؛ ما ذره ذره طی این سالها به آن رسیدهایم. اجازه دهید بحث با آقای درستکار را از موضوع قدیمی تری ادامه دهیم که گریبان همه ما را گرفته. جناب درستکار! ما اساساً در ایران هیچ مقوله اجتماعی نداریم که سیاست زده نباشد. همه چیز در ایران سیاسی است؛ یعنی وقتی صحبت از سینمای اجتماعی میکنیم، در ذهن عده زیادی سیاسی جلوه میکند. حال آنکه سینمای سیاسی مؤلفههای خودش را دارد.
در مورد سریال همین طور. وقتی میگوییم سریال اجتماعی میخواهیم بسازیم، عده زیادی خیال میکنند حرف سیاسی میخواهیم بزنیم و فوراً در مقابل این خواسته واکنش نشان میدهند. مثلاً وقتی از کارمند شهرداری صحبت میکنی، شهرداری خودش را عین نظام میداند، نقد کارمند شهرداری نقد نظام و وهن به نظام میشود. یعنی شما پایههای نظام را سست میکنید. من گاهی به شوخی میگویم آقا این قدر نظام را ضعیف نکنید؛ با هر چیزی نگویید پایههای نظام سست میشود.
اگر پایههای نظام با هر تلنگری سست شود، پس ما مشکل داریم و باید آن را حل کنیم. وقتی همه چیز را سیاسی میکنیم، اساساً چیزی به نام سینما یا سریال اجتماعی معنا نخواهد داشت. سریالها هم تبدیل به داستانهای خانوادگی میشود که این آن را دوست دارد و آن این را، آن دو با هم خواهر و برادر بودند که سر مسائلی از هم جدا شده بودند و این جدایی راز و رمز قدیمی داشته و... به شکلهای مختلف این موضوعات تکرار میشوند و جلو میروند و به هیچ کس هم بر نمیخورد. به تبع اینها، خیال مدیران تلویزیون هم راحت میشود. نکته آزار دهنده و نگرانکننده امروز در تلویزیون، محافظه کاری مدیران است.
مدیران بشدت جسارت و شهامت شان را از دست دادند. یک مثال میزنم که اخیراً اتفاق افتاد. بر اثر غفلت ناظر پخش در صدا و سیمای کیش، تصویری پخش میشود. به اعتقاد من برای جلوگیری از تکرار این اتفاق، باید به ناظر پخش تذکر کتبی داده شود. اما وقتی بهدنبال این اتفاق مدیر صدا و سیمای کیش اخراج میشود، چرا من باید انتظار داشته باشم که دیگر مدیران صدا و سیما نترسند و سختگیریها را بیشتر نکنند؟ چون میدانند با یک خطا - که عمدی نیست - بسرعت برکنار میشوند.
از آن طرف یک اتوبوس در دانشگاه آزاد واژگون میشود و عدهای فوت میکنند، در نهایت پیمانکار و راننده اتوبوس که فوت کرده مقصر میشوند و به هیچ کس دیگر هم بر نمیخورد و کسی هم برکنار نمیشود. همه اینها ایجاد بیاعتمادی میکند. در میان مدیرانی که در چنین وضعیتی هستند، نوعی محافظه کاری ایجاد میکند، هیچ مدیری حاضر نمیشود به تنهایی مسئولیت پروژهای را بر عهده بگیرد چرا؟ چون بسرعت از همه جا به او حمله میشود. با نگاهی عافیت طلبانه به این فکر میکند که دو سه سال دیگر بازنشسته میشود؛ چرا کاری کند که یک امتیاز منفی در پروندهاش ثبت شود؟ قبلاً وضعیت این طور نبود.
۱۱ سال پیش که سریال «راه بیپایان» پخش شد، مدیر گروه فیلم و سریال و مدیر شبکه تمام قد در مقابل مخالفت پخش راجع به برخی صحنهها از سریال دفاع کردند و مصر شدند که تمام سریال پخش شود. این پافشاری مدیران وقت به اعتقاد من کار را تبدیل به سریالی کرد که کمی ماندگار بود. چرا؟ چون در سطح چهار تا رابطه نماند.
سعی کردیم نگاهی عمیق داشته باشیم؛ از عشقهای مثلثی و نظایر آن پرهیز کردیم و خودمان را تنزل ندادیم. ما یک شبه به شرایط امروز نرسیدیم؛ هی پسرفت کردیم، شجاعت مدیران را گرفتیم، مدیران را محافظه کار کردیم و رسیدیم به امروز که وقتی من تصمیم به ساخت سریالی میگیرم و سعی میکنم یک قدم به جلو بردارم، دلهره مدیران شروع میشود که مبادا پخش فلان تکه از سریال ایجاد مشکل کند!
جوانمرد: هر اثر هنری میتواند چند کارکرد داشته باشد. یکی از کارکردهایی که باعث ماندگاری و دوری از مصرفگرایی میشود، نشان دادن واقعیت است. اثر گریزخواهانه که بهدنبال دور کردن مخاطب از دنیای واقعیت است، شاید در آغاز جذاب به نظر برسد، ولی به مرور در ذهن مخاطب کم رنگ میشود؛ چون واقعیات را نشان نمیدهد. از این بدتر، نمونههایی داشته و داریم که بهدنبال تبلیغ و اقناع ساختن مخاطب درباره برخی ارزشها هستند. این نوع آثار که به زور یقه مخاطب را میگیرند و میخواهند قانعش کنند، یکی دیگر از دلایل پس زدن سریالها توسط مخاطب است.
آقای درستکار! همه شما را بهعنوان منتقد سینما میشناسند، اما این شهرت به معنی بیتوجهی به تلویزیون و تولیدات آن نیست؛ کما اینکه امروز در مقام منتقد سریالهای تلویزیونی با محوریت خانواده و مسائل اجتماعی در خدمتتان هستیم. میزان توجه شما به تلویزیون سؤال من است. اساساً تا چه اندازه به سریالهای تلویزیون توجه میکنید و نقد این سریالها چه جایگاهی در نقدنویسی شما دارد؟
درستکار: خوشبختانه من با تلویزیون مشکلی ندارم و از آنجا که سعی میکنم آنچه شایسته و بایسته است درباره سریالهای تلویزیون نقد بنویسم و مخاطبم هم کس خاصی نیست جز خود تلویزیون، بنا بر این هیچ کس این نقدها را به خودش نمیگیرد؛ در واقع همه میتوانند مخاطب این نقدها باشند یا حتی نباشند. من کار خودم را میکنم، اما ممکن است هرازگاهی مدیر این شبکه یا آن شبکه بگوید فلانی را راه ندهید. پارسال در برنامه «هفت» یکی از دوستان اسم مرا برده بود؛ بعداً توبیخش کردند که چرا اسم او را آوردی؟ خب اصلاً مهم نیست.
اسعدیان: اتفاقاً خیلی مهم است آقای درستکار. با این نکته که شما گفتید، یعنی مدیران شبکههاشان خود را تا آنجا پایین میآورند که تأکید کنند اسم فلان منتقد را نیاورید؟! این رفتار چه معنی دارد؟ مثلاً چه اتفاق خارقالعاده ای در مملکت میافتد که اگر یک منتقد را دعوت کنید، همه چیز از بین میرود!
درستکار: در آن برنامه من نظر آنچنان مخالفی هم نداده بودم. نظرم درباره فیلم آقای حاتمی کیا بود و از آنجا که کارهای آقای حاتمی کیا با سیاستهای کلان سیستم ما نسبتهایی پیدا میکند، نظراتم را به گونهای پیچیده بیان میکنم که به سادگی قابل کشف نباشد. گفته بودم امروز در کارهای حاتمی کیا پروتاگونیس خودش را شبیه آنتاگونیس میکند. حال آنکه در گذشته چنین نبود.
اسعدیان: اصلاً آقای درستکار شما به آقای حاتمی کیا، کارگردان پیشکسوت سینما تندترین نقد را وارد کردید. بحثی که من دارم این است که آیا آقای حاتمی کیا عین نظام است؟ آیا نقد آقای حاتمی کیا باید منجر به این شود که آن منتقد دیگر به تلویزیون نیاید؟ اینجاست که میگویم ما اصلاً حوزهای به نام «اجتماعی» نداریم؛ همه چیز سیاسی میشود و من میتوانم روزی عین نظام بشوم.
درستکار: در همان برنامه «هفت» که مشهور شد، بعد از مدتی اجرای برنامه از آقای جیرانی به آقای گبرلو منتقل شد و بعد از آن به آقای افخمی رسید. همین تغییر در مجری برنامه، آستانه پایین تحمل مدیران را نشان میدهد. به نظر من آقای گبرلو میتواند برای سیستم ما بسیار مفید باشد؛ به این شیوه مدیریتی نزدیک است؛ مثل منتقدان هیجانی عمل نمیکند و خیلی بهدنبال آتش زدن جریانی نیست. سعی میکند میانه را بگیرد و حتی به شما هم اجازه میدهد حرفت را بزنی. وقتی مدیران تحمل این را هم ندارند، موضوع دیگر افتادن از آن سوی بام است.
حرفم را به صحبتهای آقای اسعدیان وصل میکنم. کسانی را در مصدر کار گذاشتهاند که بتوانند به سادگی کنترل کنند که در این صورت، آنها مدیر فرهنگی نیستند. اگر مدیر فرهنگی قابل کنترل، فاقد استراتژی و فاقد فردیت قوام یافته باشد، افراد بیخاصیت را به کار میگیرد که فضا را به نوعی رادیکالیسم تبدیل میکنند. هر کس هم وارد این سیستم شود، اگر خود را به شئون آنها نزدیک نکند، به سرعت پنبهاش را میزنند. در همان مسأله تلویزیون کیش فقط مدیر مرکز کیش متضرر نشد، بلکه خانواده و خیلیهای دیگر تحت فشار قرار گرفتند. چنان درگیر شکل شدهاند که اصلاً به محتوا توجه نمیکنند.
نتیجه این بیتوجهی، تنزل محتواست. عملاً هیچ چیز درستی به مردم نمیدهند. چرا شما عنوان «مصرفی» را به این سریالها اطلاق میکنی؟ چون چیزی به شما نمیدهند. اثر هنری که آقای اسعدیان کار میکند، زمانی موفق است که چیزی را به مخاطب انتقال دهد. اتفاقاً من امسال از سریال آقای عسکرپور خوشم آمد. چون در خلال کلیشههای معمول آن با این دوست است و دیگری عاشق آن یکی شده، راجع به یک موضوع حساس و مهم هم به شکل زیرپوستی صحبت کرد. بالاخره هشدار میداد که به گذشته نگاه کن ببین چقدر حق الناس به گردنت است.
در یک دهه اخیر میزان تبلیغات تلویزیونی نسبت به قبل چند برابر شده. تا جایی که احساس میشود همه چیز تلویزیون فقط تبلیغ است و اساساً محتوا معنایی ندارد. آیا فکر نمیکنید افزایش این تبلیغات مخصوصاً در میانه پخش سریال، زمینه مصرفی شدن سریالها را فراهم کرده است؟
اسعدیان: در خصوص تبلیغات خیلی با شما موافق نیستم. با توجه به موقعیتی که در دنیا پیدا کردیم و تحریمهایی که علیه ما وضع شده، اتفاقاً تلویزیون درصد زیادی از تبلیغاتش را از دست داده؛ الآن تبلیغات فقط به انواع پفک نمکی یا فلان دستگاه ورزشی محدود شده؛ نه بانکها آنچنان تبلیغی به تلویزیون میدهند و نه شرکتهای بینالمللی که در ایران بودند. مشکل وجود تبلیغات زیاد نیست.
من باز به موضوع قبل بازمی گردم. مدیرانی که الآن در شبکه سه مستقر شدهاند، بهدنبال نوآوری هستند. دوست دارند سریالهایی با موضوعات ملتهب تولید کنند. یعنی در ذهنشان چنین موضوعاتی را تعقیب میکنند، اما از آنچه در ذهن مدیر موج میزند تا مرحله تولید و حمایت تمام قد مدیر تا پایان کار، صد پله فاصله است.
چون خودم درگیر این موضوع هستم، راحت میتوانم دربارهاش بگویم. از یک سو نگران سکانسهای سریال من هستند، از سوی دیگر اصرار میکنند که درباره فلان موضوع باهم کار کنیم. هم میل کار دارند و هم زنجیرهای مختلف دست و پایشان را بسته؛ ما نیاز به مدیرانی داریم که مسئولیت کاری را بپذیرند و تا آخر کار پای آن بایستند. سالها پیش من سریالی به نام «چراغ جادو» را کار کردم؛ البته ۱۳ قسمتش را من کار کردم و ۱۲ قسمت بعدی را کارگردانهای جوان مثل اصغر فرهادی و مسعود کرامتی کار کردند. ۴ قسمتی که مسعود کرامتی ساخته بود، به جنگ ربط پیدا میکرد. چراغ جادو دست رزمندهای افتاد و خواست تا او را به دوران جنگ ببرد. شنبه روزی که قرار بود آن سریال پخش شود، روزنامه جام جم خبری رفت که: امروز چراغ جادو به جبههها میرود. یک شیر پاک خورده با تلویزیون تماس گرفت که: خجالت نمیکشید!
میخواهید بگویید امدادهای غیبی جبهه کار چراغ جادو بوده؟ مدیران به محض شنیدن این حرفها ترسیدند و گفتند که پخش نشود تا دوباره مورد بازبینی قرار بگیرد. وقتی ۴ قسمت را بازبینی کردند، دیدند اصلاً ربطی به برداشت آن بنده خدا ندارد و اجازه پخش را صادر کردند. مشکل ما این است که به تعداد مسئولان مملکت خط قرمز داریم؛ به تعداد صاحب منصبان مملکت خطوط قرمزی داریم که عبور از هر کدام، به مثابه تزلزل پایههای نظام است. به اعتقاد من مدیران تلویزیون از یک جا حکم گرفتند و منطقاً باید به آنجا پاسخگو باشند. قرار نیست ما به هر کسی یا نمایندهای از فلانجا یا بهمان شهرستان پاسخگو باشیم.
نکته مغفول اینجاست که ما در شرایط فعلی که مردم بشدت نگرانند، شرایط اقتصادی خوبی نداریم و این همه جنگ علیه ما صورت گرفته؛ مثل جنگ روانی، جنگ ماهوارهای، اینترنتی و فضای مجازی، نیازمند این هستیم که تلویزیون به جامعه امید بدهد. مردم شرایط بد اقتصادی را میتوانند تحمل کنند، اما نمیتوانند ناامیدی را تاب بیاورند. جامعه ناامید محکوم به فروپاشیست. اما ایجاد امید با ارائه آمار اغراق شده به وجود نمیآید. لازمه ایجاد امید، از بین بردن شکاف میان مردم و مسئولان است.
آقای درستکار! لازمه از بین بردن شکاف، اعتماد سازیست. برای اعتماد سازی، ابتدا باید مدیران خودشان را نقد کنند؛ یعنی در سریالها و پروژهها نقد اجتماعی بکنند. آقا ما اینجا را اشتباه رفتیم، خیلیها خطا کردند، ریاکاری به وجود آمد و نتیجهای مثل خاوری را به بار آورد. ما نمیتوانیم ادعا کنیم در طول این ۴۰ سال هیچ مسیری را اشتباه نرفتیم.
باید مردم احساس کنند در سریالها شرایط کنونی اجتماع را میبینند؛ ضعفها را میبینند و میبینند خطاها آشکارا مطرح میشوند. این اعتماد، امید به آینده را در پی دارد. من تمام این نکات را در جلسهای به خود آقای علی عسکری گفتم.
درستکار: ولی آقای اسعدیان عزیز! با شرایط کنونی آنچه شما در ذهن دارید، محقق نمیشود. اگر از شما میپرسیدیم شرایط ایده آل و مطلوب مد نظر شما بهعنوان یک کارگردان چیست؟ پاسخ شما که مبین وجود همگرایی و نقد ساختاریست، منطقی بود. اما با این شرایط، این سیستم مدیریتی که در تلویزیون حاکم کردهاند، تلویزیون را معادل نظام جمهوری اسلامی قلمداد کردهاند، هر چیز کوچکی را پررنگ میکنند، امکان ندارد به غایت ایده آل برسیم. یک بار از رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس پرسیدم مگر در این مملکت اختلاس نشده؟ خب حالا اگر یک سینماگر بخواهد مثلاً درباره خاوری فیلم بسازد، اجازه نمیدهند. چون خاوری کنار دست فلانی مینشسته، فلانی دست راستش بوده و... اگر قرار باشد فیلمی درباره او ساخته شود، باید همه مسئولانی که او با آنها در تماس بوده، نشان داده شوند.
اسعدیان: ولی آقای درستکار ۲۰ سال پیش فضا خیلی راحت بود. یادم هست من دستیار آقای اصغر هاشمی در فیلم «در آرزوی ازدواج» بودم. سکانسی داشتیم که مرحوم مهدی فتحی باید به خانه مدیری میرفت که مسئول صدور مجوزها بود. وقتی فتحی به خانه او مراجعه کرد، بسرعت مبلها را با پشتیها و مخدهها جا به جا و شروع به تظاهر کرد. الآن اگر چنین سکانسی داشته باشیم، سریع حذفش میکنند. روز به روز این محافظه کاری و عدم اعتماد بیشتر شده؛ شاید علتش رفتاری باشد که با آنها صورت میگیرد.
اجازه میخواهم مسیر گفتوگو را کمی به سمت مسائل فنی ببریم. آقای اسعدیان! شما در مقام کارگردان تا چه اندازه تضاد میان تخیل و واقعیات اجتماعی را در آثارتان به تصویر کشیده اید یا تا چه اندازه در آثار همکارانتان در تلویزیون این تضاد را مشاهده کرده اید؟ به هر حال تخیل یکی از عناصر مهم هنر است و اجازه میدهد مخاطب دنیای دیگری را سیر کند. خاصه آنکه شما به ایجاد امید هم اشاره کردید. شاید یکی از روشهای ایجاد امید در سریالهای تلویزیونی، تصویر ذهن خلاق و خیالپردازی هنرمندانه باشد.
اسعدیان: اساساً من آدم امیدواری هستم؛ یعنی احساس میکنم اگر امید را از من بگیرند، میمیرم. همیشه مثال چاپلین را میزنم. در بیشتر کارهای چاپلین، در کنار نشان دادن تلخیها به زبان طنز، میبینیم در پایان فیلم کورسویی از امید را نشان میدهد. این مانیفست من نیست، ولی احساسم است که ما حق نداریم حال مخاطب را بد کنیم.
ممکن است در نگاه فلسفی ذهنم، تلخیها را ببینم، اما به خودم اجازه نمیدهم این تلخی را در کار هنری نشان دهم. از وقتی که تبلیغات سریال جدید من «لحظه گرگ و میش» را نشان دادهاند، دائماً با پیامهای مردم مواجهم که آقا باز به سراغ مسائل تلخ رفتید؟ مردم احتیاج به شادی و کارهای شاد دارند و دست تولیدکنندگان آن کارها درد نکند، اما قرار نیست همه ما یک نوع فیلم، مثلاً فقط فیلم طنز بسازیم.
بعضی از ما اتفاقاً میخواهیم این تلخیها را نشان دهیم، اما به نظر من نباید تلخیهای جامعه به شکلی ناامیدکننده به تصویر کشیده شوند. زندگی ما مجموعهای از شیرینیها و تلخی هاست. من شخصاً دوست ندارم مخاطب را جایی ببرم که مکان واقعی اش را فراموش کند. باز مجبورم از کارهای خودم مثال بیاورم.
آقای درستکار! وقتی «بوسیدن روی ماه» را ساختیم، یکی از لذتهای من این بود که خیلی از خانوادههای شهدا میگفتند ما خانواده خودمان را در این فیلم حس کردیم. بیشتر فیلمهایی که درباره شهدا ساخته شده، خود ما را نشان نمیدهند. خودم به این علاقه دارم که وقتی مخاطب پای تلویزیون برای تماشای فیلم من که به مسائل روز میپردازد، مینشیند، احساس همذات پنداری کند، خودش را ببیند، اما زوایایی را حس کند که به آنها فکر نکرده است.
شاید سؤالم را کامل مطرح نکردم. منظورم از تخیل، صور خیال است؛ البته نه به معنای صرفاً دنیای خیالی، بلکه وجود یک رابطه خیالی میان واقعیت و تخیل به منظور پرهیز از نشان دادن واقعیت عریان.
اسعدیان: من با صور خیال کاملاً موافقم. یکی از موضوعات مورد علاقه من که مبنایش صور خیال است، قصههای ازلی و ابدیست. ما بیشتر از سه چهار موضوع ازلی ابدی نداریم؛ عشق، مرگ، زندگی و تردید انسان به جهان هستی که بهترین نمونهاش هملت است. اما با سیاستهای مدیران مسئول، اگر من عشق اصیل را که صور خیال نقش مهمی در تصویر آن دارد، نشان دهم، صدای مدیران در میآید که اینجای کار چنین است و آنجای کار چنان. حالا باید چه بندبازی این وسط بکنم که کار قابل قبولی ارائه دهم؟
درستکار: مشکل ما در مدیریت فرهنگی اعم از سینما و تلویزیون، بیاطلاعی و بیتخصصی مدیران از اصول فنی مثل درام، حس خوب و نظایر آن است. بعد انتظار دارند این ماشین فرهنگی فشل در خدمت یک نظام فکری باشد. آقا شما حرکتی نمیکنی که انتظار انتقال چیزی را هم داشته باشی. بخش مهم این نابسامانی، ، وجود نابلدی مدیران است. نگاه نکن دری به تخته خورده و امسال آقای اسعدیان سریال ساخته یا آقای حمیدنژاد سریال ساخته؛ سریالهای قبل از اینها در سالهای اخیر واقعاً نازل و شرم آور است.
یکی از نقدهایی که معمولاً تولیدکنندگان سریالهای اجتماعی را نشانه میرود، میزان استفاده از کارشناسان و افراد مطلع در نوشتن فیلمنامه و کارگردانیست. آقای اسعدیان! شما تا چه اندازه در سریالهایی که ساخته اید، به سراغ یک جامعه شناس یا روانشناس رفته اید؟
اسعدیان: به حسب ضرورت. مثلاً اگر در فیلمنامهای که نوشته شده، موضوع پزشکی باشد، از مشاور پزشکی کمک میگیرم یا اگر معضلی مربوط به روانشناسی مطرح باشد، از مشاور روانشناس و به همین شکل در مسائلی مثل پولشویی از یک مشاور اقتصادی کمک میگیرم. اگر بنا شود به سراغ یک جامعه شناس بروم، خب معمولاً جامعه شناسها کار تحلیلی انجام میدهند و عملاً با آنچه در ذهن منِ فیلمساز است، فاصله دارند.
پس سؤالم را این گونه مطرح میکنم: تا چه میزان میان دانشگاه و تلویزیون پیوند برقرار میکنید؟ از این جهت دانشگاه را مطرح میکنم که مثلاً یک چهره دانشگاهی، یک جامعه شناس در زمان تولید یک سریال اجتماعی میتواند هشدارهای لازم را به کارگردان بدهد که مراقب فلان موضوع یا بهمان معضل هم باشد.
جوانمرد: اجازه دهید من این سؤال را پاسخ دهم. من دکترای جامعه شناسی فرهنگی دارم. رابطه از این نزدیکتر و پیوند از این قوی تر؟ اتفاقاً میخواهم از صحبتهای آقای اسعدیان دفاع کنم. الزامات و اقتضائات یک تحلیل جامعه شناسانه، هیچ ارتباطی با الزامات و اقتضائات یک اثر هنری با بن مایه اجتماعی ندارد؛ نه به این معنی که این دو عنصر کاملاً منفک از هم هستند، اما نزدیک ترین آثار به دردهای جامعه را کسانی ساختهاند که از دانشگاه نیامدهاند. آدمهایی که ذوق و قریحه بالای هنری داشتهاند، توانستهاند برشهایی از واقعیات هنری را به شکل درست و هنرمندانه نشان دهند. به نظر من این کار، یعنی دعوت از یک جامعه شناس یا روانشناس در تولید یک سریال، نوعی مهندسی فرهنگیست.
اسعدیان: صدا و سیما باید این کار را انجام دهد، نه تهیهکننده یا کارگردان یک سریال. مدیران کلان سازمان باید کارشناسان جامعه شناسی و روانشناسی را گرد هم آورند و طی یک هم اندیشی صحیح راه درست و مسیر منطقی را مشخص کنند. متأسفانه مدیران الآن فقط به روزمرگی اکتفا کردهاند. اصلاً خبری از برنامه دراز مدت نیست؛ اینکه سریالسازی هایمان باید بر چه محورهایی استوار باشد، برنامههای تفریحی و سرگرمکننده چه چارچوبی داشته باشد و برای ۵ سال آینده کدام مسیر باید انتخاب شود، وجود ندارد.
درستکار: ضمن اینکه وقتی آن افراد در تولید یک کار هنری حضور پیدا میکنند، دلمشغولیها و دغدغههای خودشان را اعمال میکنند؛ انگار بیس و مبنای کار آنها هستند. من یک تله فیلم پلیسی ساختم که واقعاً با یک نمونه از این دخالتهای غیر هنری از سوی یک کارشناس مواجه شدم.
قرار بود در صحنهای به ضرورت فیلمنامه، دختری که شاهد قتل بود با پلیس تنها باشد. آقا این کارشناس پلیس اصرار کرد که حتماً باید در کنار دختر، یک پلیس زن هم باشد که مبادا از نظر شرعی مشکلی ایجاد شود. خلاصه میزانسنها و کادرهای ما همه به هم ریخت. به نظر من فیلمسازان میتوانند نخ تسبیح تمام شاخههای علوم انسانی باشند. بنا براین، اصرار بر حضور این افراد در تولید آثار هنری، ارزش افزودهای نخواهد داشت.
اساساً در نظر گرفتن بخش فنی در تولید یک سریال مثل تنوع لوکیشن، کیفیت دیالوگها، پرهیز از کلیشهها و... تا چه میزان در جذب مخاطب مؤثر است؟ اصلاً آیا ضروریست برای جذب مخاطب به مسائل فنی توجه کرد؟
اسعدیان: این یک امر بدیهی ست، اما خوب شد که مطرح کردید. مخاطب نباید متوجه شود که کارگردان چه تکنیکی را به کار برده؛ در این صورت انگار او کارش را به رخ مخاطب میکشد، اما تکنیکهای فنی باید تأثیر بصری لازم را روی مخاطب بگذارد. اتفاقاً در تولید سریال تلویزیونی مسائل فنی و تکنیکهای مختلف اهمیت بیشتری دارد؛ برای اینکه کارگردان ۵۰ قسمت با مخاطب خواهد بود تا کارش دیده و قضاوت شود.
ما در سریال «راه بیپایان» شخصیتی داشتیم که نامتعادل بود. هر بار قرار میشد پلانهای خانه او را بگیریم، تمام کادرهایمان به هم میخورد، اما نباید مخاطب متوجه این به هم خوردن و تکنیکی را که برای اصلاح آن به کار گرفته بودیم، میشد. او فقط باید این حس را پیدا میکرد که شخصیت مد نظر یک آدم نامتعادل است.
ولی کاملاً با شما موافقم که مسائل فنی در جذب مخاطب بسیار مؤثر است. متأسفانه وقتی کارگردان برآورد هزینه میکند و به تهیهکننده ارائه میدهد، تهیهکننده هم بهدنبال این است با هزینهای کمتر ۲۰-۳۰ درصد سود کند، طبیعی ست مجبور میشویم پلانهای ۷-۸ دقیقهای با دیالوگهای زیاد بگیریم و کم کم از دو نفری که مقابل هم نشاندیمشان دور شویم و به اصطلاح (تک تک تو شات) برویم، بدون هیچ میزانسن خاص. این هم باز به علت سیاستهای غلط مالیست که در تلویزیون اتخاذ شده.
درستکار: پارسال یک مینی سریال با بازی نیکول کیدمن دیدم که بعداً جایزه گلدن گلوب برای بهترین سریال را دریافت کرد. سریال قصه چند زن را روایت میکرد. خیلی خوش ساخت بود؛ با وجودی که جلوههای بصری چندانی نداشت، اما واقعاً خوب ساخته شده بود. اشکالی که در تولید برنامههای تلویزیونی و سریالها دیده میشود، عدم تناسب در ساختار هنریست.
وگرنه طبیعی ست که باید در تولید فیلم و سریال مسائل فنی و هنری رعایت شود. متأسفانه تلویزیون و تولیدات آن فاقد کیفیت فرهنگی و هنری است. همیشه کیفیت فدای کمیت شده و به جای افراد شایسته، بله قربانگوها بهعنوان مدیر منتصب شده اند؛ همیشه از خرد، عقل و اندیشه میترسند.
جوانمرد: موضوعی که خود ما در «بانوی عمارت» با آن سر و کار داشتیم، نبود بودجه کافی بود. ما سعی کردیم تا آنجا که ممکن است، جلوههای تصویری و حتی سبک معماری را نشان دهیم، اما وقتی بودجه کار آپارتمانی داشته باشی، طبیعی ست دستت بسته میشود. اتفاقاً «بانوی عمارت» واقعاً با وجود بودجه محدود، شاهکار بود.
با یک بررسی اجمالی بر چند سریال تولیدی طی سالجاری، موفق به جمعبندی دقیق و منسجمی نشدیم. مثلاً در سریال «آرماندو» تیپ جای شخصیت را گرفته؛ مرد ساده دلی که برای کمک به خواهرش دست به هر کاری میزند یا در سریال پلیسی «گشت پلیس» که اخیراً به پایان رسید، کلیشه همیشگی خدمتگزار بودن پلیس نشان داده میشود که با استفاده از هر تکنیک–درست و نادرست- سعی میکند این روحیه را نشان دهد یا در سریالی مثل «بچه مهندس» که سری دوم آن این روزها روی آنتن است، کودک و نوجوان موضوع اصلی نیست، بلکه مسائلی مثل آسیبهای اجتماعی و قربانی شدن کودک نشان داده میشود. اینها فقط نمونه هستند. آیا فکر نمیکنید وجود این موارد در کاهش مخاطبان سریالهای تلویزیونی مؤثر باشد؟
جوانمرد: معمولاً آنچه مخاطب در سریالهای تولیدی میبیند، همانی نیست که نویسنده بهعنوان ایده اولیه ارائه کرده است. اساساً نویسندهها باید با ایده نو کار خودشان را به شورا ارائه دهند؛ چون در شورا کارشناسانی نشستهاند که اگر شما ایده تکراری ارائه دهی، نمیپذیرند. همیشه کار در قالب یک شیر ارائه میشود، اما وقتی از یال، دم و اشکم شیر میزنند، با یک شکل بد ریخت و گنگ مواجه میشوی. من این روزها به دوستان و همکارانم میگویم که خیلی سعادت میخواهد شما کاری را بنویسی و به تلویزیون تحویل دهی و بعداً تمام آن کار را بدون هیچ گونه جرح و تعدیل تماشا کنی.
درستکار: در یک جمع بندی، مدیرانی که در مناصب فرهنگی هستند، فاقد ساختار محکم و صحیح اند. یک مدیر به مثابه باغبانیست که نهالی میکارد و از آن مراقبت میکند تا به درخت تناوری تبدیل شده و ثمر دهد. اما مدیران فرهنگی ما در سینما و تلویزیون فاقد خصلت باغبانی هستند. مدیری که نمیداند برای ۱۰ سال آینده چه برنامهای دارد، معلوم است فاقد خرد است.
من قبلاً گفتهام و باز تکرار میکنم: همان طور که ما در فوتبال از خارج مربی دعوت میکنیم، خب برای امور فرهنگی مثل سینما و تلویزیون هم از خارج مدیر دعوت کنیم. حداقل آنها اصل مهم تفوق خرد بر نقلانیت و خرافه پرستی را میدانند.
گفت وگو از: مجید سرایی، خبرنگار
منبع: روزنامه ایران، 23 بهمن 1397
1885
.
انتهای پیام /*